صد بار در را باز کردم باز بستم
صدها هزاران بار در قلبم شکستم
دیوانه ام خواندی خدارا شکر کردم
دیوانه ات بودم , نبودم ؟ باز هستم
از من گرفتی لحظه های شادیم را
بر باد دادی قدرت و آزادیم را
در سینه ام جایی برای هیچکس نیست
آتش زدی هر گوشه ی آبادیم را
تو التماس چشم هایم را ندیدی ؟
ای کاش می گفتی چطور از من بریدی ؟
هی سنگ پشت سنگ هی آدم به آدم
من یکنفر بودم چرا لشکر کشیدی ؟
من نوحه خوانم ، شاعران را دوست دارم
می سوزم و آتش فشان را دوست دارم
منطق ندارد عشق می فهمی عزیزم
من کافرم اما اذان را دوست دارم
اقراء تمام شعرهایم را پس از من
اقراء به یاد لحظه ی غمگین رفتن
لبیک وقتی که نمی خواهی بمانی
اقراء بنام کوچکم ، دیوانه ، لطفاً
بعد از تو تفسیر هم آغوشی قشنگ است
خیره شدن بر صفحه ی گوشی قشنگ است
با احترام و عشق باید گفت عزیزم
بعد از تو احساس فراموشی قشنگ است
بعد از تو حتی آرزو دیگر ندارم
جز دست خود چیزی به زیر سر ندارم
یک جای خالی نقطه چین با یک تعجب !
از رفتنت تصویر واضح تر ندارم
حوا بیاید خوشه ای دیگر بچیند
این قصه را از گونه ای دیگر بچیند
پاییز از چشم تو افتادم بماند
پاییز باید پای من را ور بچیند
نظرات شما عزیزان:
|